گزارشی که از خانه ی سالمندان بروجرد گرفته شده است که یکی از مادران ساکن در خانه ی سالمندان درخواستی عاجزانه دارد که به شرح زیر است:

آقا تو را به قرآن، تو را به فاطمه زهرا قسم ات می دم به پسر وسطی ام بگی بیاد دنبالم! خیلی وقته پسرم رو ندیدم، دلم واسه خودش و زن و بچه اش تنگ شده، بگو مامانت گفته بخدا دیگه توی خونه حرف نمی زنم!
مزاحم خودت و زن و بچه ات نمیشم، فقط بیا منو ببر خونه! یه جا نماز واسم بنداز شب و روز نماز می خونم و دعات می کنم!
آقا تو رو بخدا به پسرم بگو، عروس و داماد نیومدند، تو که گفتی داری منو می بری توی هتل برای دیدن عروسی، فکر می کنم دیر اومدیم، آقا تو رو بخدا ، تو رو به فاطمه زهرا، تو رو به امام حسین قسم ات میدم طوری که ناراحت نشه به پسرم بگو، بی معرفت، مثه اینکه یادت رفته مادرت رو با خودت ببری خونه!
الان چند وقته که اومدیم عروسی، اما نمی دونم چرا نه عروس و دامادی اومدند، نه دیگه پسرم رو دیدم!
آقا، به پسرم بگو صبح که می خواد بره سر کار حتما صبحونه بخوره، نکنه یه وقت مریض بشه! راستی بهش بگو زمستون رسیده، یعنی میدونی چیه؟ خیلی وقته زمستون رسیده! نکنه لباس گرم نپوشه و سرما بخوره! بهش بگو لباس هاشو واسش اطو کشیدم و جلو آینه گذاشتم!
راستی آقا نمی دونی کی بهار میشه؟ میگن توی بهار پرنده ها بر می گردند سر خونه و زندگی شون! اگه یه روز بهار از راه رسید به پسرم بگو بیاد منو ببره سر خونه و زندگی مون!
بهش بگو کوچیک که بود هر وقت حرف می زد قند توی دل من آب میشد! یه دف خورد زمین سر زانوش خراش ورداشت، تا دو سه شب خواب به چشمام نمی رفت!
آقا تو رو بخدا به پسرم بگو، مواظب باشه زمین نخوره، که دیگه کسی نیست که دستش رو بگیره و از ته دل براش ناراحت بشه!
اگه دیدیش بهش بگو می گن بهار نزدیکه و از حالا پرنده ها لحظه شماری می کنند که برگردند سر خونه و زندگی شون! راستی آقا، کی بهار میاد؟
منبع:سایت فرهاددادوندی
نظرات شما عزیزان:
مریم 
ساعت14:52---19 تير 1392
غم انگیزترین متن دنیا بود واقعا
اشکم درومد
خداااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااااا
تاریخ: چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:
,